باران جونم باران جونم، تا این لحظه: 9 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

باران دل انگیز زندگیمون

ترانه ای که این روزا برات میخونم

توی ده شلمرود، حسنی تک و تنها بود.حسنی نگو، بلا بگو،تنبل تنبلا بگو، موی بلند، روی سیاه،ناخن دراز، واه واه واه. نه فلفلی، نه قلقلی، نه مرغ  زرد کاکُلی، هیچکس باهاش رفیق نبود.تنها روی سه پایه، نشسته بود تو سایه. باباش می گفت:  - حسنی میای بریم حموم؟  نه نمیام، نه نمیام- سرتو می خوای اصلاح کنی؟- نه نمی خوام، نه نمی خوام کره الاغ کدخدا،  یورتمه می رفت تو کوچه ها: - الاغه چرا یورتمه می ری؟- دارم می رم باربیارم، دیرم شده، عجله دارم.- الاغ خوب نازنین،سر در هوا،سُم بر زمین،یالت بلند و پُر مو، دُمت مثال جارو،یک کمی به من سواری می دی؟- نه که نمی دم- چرا نمی دی؟-    واسه اینکه من تمیزم. - پیش همه عزیزم.  ...........
29 بهمن 1393

وای شماره معکوس واسه پنج ماهگی دخترم شروع شده!

 سلام عزیز نازدارم فرشته من تاج سر من و باباجونت  امروز هم اومدم وبلاگت رو آپ کنم.  عاشق اینی که از کریر میاریم بیرون.  من  بابایی تا میایم سمت کریر . سریع لبخند میزنی و خوشحالی میکنی  فک میکنی ما میخوایم بغلت کنیم من فدای اون خنده هات بشم یا رو زمین که باشی دستتو باز میکنی و میخندی که آره منو بغل میخواین بکنین حالا شایدم از بغل خبری نباشه  ولی خب شما ذوقتو میکنی. بی بیست و چهار ساعته دستات تو دهنته یا داری دستاتو نگاه میکن با خودت حرف میزنی قصد دارم ببرمتآتلیه حالا نمیدونم دقیقا چه روزی برات آهنگ حسنی  ،خرگوش م چه نازه و اتل متل چه طوره  ودویدم ودویدم تا به کوهی رسیدم روبرات میخونم و ت...
29 بهمن 1393

4 ماه و بیست و هفت روزگی گل دخترم!

سلام مامانی ماشالا به دخترم مامان شماره معکوس شروع شده دیگه داری میری تو 6 ماه الان که دارم این مطلب رو برات تایپ میکنم خوابیدی تو تختت. قبلش تو بغلم   بهت شیر حسابی دادم همون جا در حین شیر خوردن خوابیدی مامان یعنی عاشقتم مامان میدونی یعنی عاشق همه حرکاتت مخصوصا وقتایی که موقع شیر خوردن بهم خیره میشی  خیلی حالت جدی بعد اگه من نگاهم این ور اور ور باشه همون جوری خیره میمونی تا من نگاهم بهت بیوفته واقعا صحنه جالبیه جالب ترش اینه که وقتی تازه نگاهم بهت میوفته من لبخند بزنم شما لبخند میزنی میدونی مامان اصلا دلم میخواد تو همین سن بمونی همش میخوام از حالات و حرکاتت لذت ببرم مامان این روزا مخصوصا چند روز اخیر ورجه ورجه هات...
28 بهمن 1393

تا امروز که طبق وبلاگت 4ماه و 19 روز داری چه شیطنت هایی میکنی!!

سلام باران خانمی عزیزتر از وجودم ماشالا هرچی میاد شیطون تر و بامزه تر میشه بدنت هم دیگه اون شل و ولی سابق رو نداره ولی هنوز شلی بدنت سفت نشده کمر نداری هنوزم نمیتونی بشینی کافیه چند لحظه به یه جا تکیه بدی سریع میافتی مامانی. من همش هواتو دارم  بعضی وقثتا ایستاده رو پات نگهت میدارم کلی ذوق میکنی بیشتر وقتا صبحا دمرت میکنم  الانا طاقتت بیشتر شده بیشتر تو این حالت میمونی ولی خسته که بشی جیغت درمیاد همهجارو با کنجکاوی نگاه میکنی بیشتر هم اون بوفه و گل نزدیک میز ناهارخوری رو دوست داری ببرمت پیششون خیره میشی بهشون.    گاهی وقتا وقتی میزارم رو زمین . یه جوری به کمرت فشار میاری که سرت بیاد بالا. اصلا میخوای پاشی تو کیری...
20 بهمن 1393

چهارماه و نیم شدنت مبارک!!!

سلام کوچولوی دوست داشتنی مامان دختر عزیزم امروز امروز چهار ماه و نیمت شده. امروز صبح که بیدار شدی یه قلت کوچولو زدی بعدش هم دمر شدی فرشته کوچولوی مامان البته چند وقت پیش هم قلت زده بودی ولی این دفعه توجهم رو بیشتر جلب کردی گل دخترم هر روز داری بزرگ تر میشی و خانم تر مامان یادش بخیر اون موقع ها  همون اوایل که به دنیا اومدی زیاد بلد نبودی شیر بخوری تموم نوک سینمو زخم کردی خیلی دوستت داشتم خیلی درد کشیدم همش آه میکشیدم ولی حاضر بودم با همون درد بهت شیر بدم .  قطره چشمی ویتامین Ad میزدم .دل نداشتم برات البته هنوزم ندارم حالا دیگه حرفه ای شیر میخوری ماشالا ماشالا هزار ماشالا  یادش بخیر اون موقع ها که 1 ماهه ه...
16 بهمن 1393

ماجرای کلاه حموم

              باران مامان امروز  وقتی خواب بودی شیر بالا آوردی و من مجبور شدم سر شما رو بشورم  تازه قبلش شما رو برده بودم حموم نمیدونم چرا هروقت شمارو میبرم حموم بعدش یا شما پوشکتو بد جور خرای ب میکنی به طوری که کل لباسات کثیف میشه یا شیر بالا میاری این کلاه خودمه که سر باران طلا کردم                                                 &n...
14 بهمن 1393